زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیهم السلام
شاعر : مهدی مقیمی
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : غزل
اذنم بده عـمو که دلـم تنگ اکـبر است از دیدن غـریبی تو! مرگ بهتر است
قاسم به خیمه باشد و تو غصه میخوری؟ آمـادهام چـرا تو دل از من نـمیبری؟
هر لحـظه بیـشتر قـفـسم تنگ میشود تو غصه میخوری نفسم تنگ میشود
مثل حبیب و عون و وهب،عابس و زهیر یک ذره کن دعا که شوم عاقبت به خیر
خیـر اسـت گر زره نـشـد انـدازۀ تـنـم چون در عوض عبای تو گردید جوشنم
راضی است فاطمه ز من آیا سؤال کن فـرزند و نایب حـسنـت را حـلال کـن
سمتم روانه لـشگـری از نیـزه دار شد گـفـتم عـلـی ولی بـدنـم سـنگـسار شـد
حرف از علی به فرق تو شمشیر میزنند حرف از حسین، گر بزنی تیر میزنند
هم دل شکست و هم سرم اینجا شکسته شد هم سینه مثل سیـنۀ زهـرا شکـسته شد
مـولا بـیا نـیـامـده تـا سـوی مـن اجـل بـار دگر بـبـیـنـمت احـلی من الـعـسل
لحظات آخر است عمو جان شتاب کن بـار دگـر مـرا پـسر خـود خـطاب کن
مثل عـلی سرم سر زانـو بگـیر عـمو خاک از رخم شبیه رخ او بگیر عـمو
آهـستـه تـر بـبـر به حـرم پـیکـر مـرا آرام کـن هـم عــمـه و هـم مـادر مـرا
این است حرف آخرم ای شاه عـالمین صد جان همچو من به فدای تو یا حسین
|